نگرشی بر پیوند باستانی انسان و یوز

 آنچه در این مقاله می خوانید از متون کهن گردآوری شده و طبعاً اغلب با حقایق علمی سازگار نیست،لیکن به درستی رابطه نزدیک و تنگاتنگ انسان و یوز و نقش آن را در زندگی نیاکان ما باز می نماید.

سحرگاهان،در حالی که پرندگان هنوز در خواب اند،صیادان آهنگ نخجیر می کنند.همراه آنان شکره ای بزرگوار است؛یوزی گرم آهوگیر.این شکره(به معنی حیوان شکاری از جمله یوز،تازی، سیاه گوش و پرندگان شکاری)رنگی نیکو دارد و پشتش قوی و استوار است.قبای زیبا و لطیفی بر تن دارد که با خال های سیاه رنگی نگارین شده است.گویی قبای تن،نقطه های سیاه دفتر غزل سرایان را به عاریت گرفته است.چشم هایش به سان عقیق سرخگون است،درشت و درخشان. چشمانی که همچون سرخی شفق در تاریکی بسیار می درخشند.آنگاه که یوز چشم در حدقه می گرداند،می پنداری چشمهایش آتشی فروزان است در دل شب سیاه.گویی که از درون سنگ های گرانبهایی اطراف را نگاه می کند.چنگالهای خمیده اش با برکت است و هر طعمه ای را که ببیند روزی خود و خداوندگارش می سازد.پر غرور و هوشیار در نخجیرگاه می خرامد.آثار سر پنجه اش بر روی خاک همچون خط نوشته های کاتبان ب روی کاغذ است.

یوز تشنه خون است و در انتظار هم آغوشی با شکار خویش.مانند تیری است که اگر رها شود یک هدف را دنبال و به آن برخورد می کند.گویی او در هر عضو خود و در هر بند بدنش،قلبی هوشیار و تپنده دارد.

دنباله مقاله را در ادامه مطلب بخوانید